Fix me| Part 54
پسر آروم سرش رو از روی زانوهاش بلند کرد و به مردی که اصلا در ظاهر، بهش اهمیت نمیداد و داشت سیگار میکشید، زل زد.
+سیگار نکش.. خوشم نمیاد وقتی که سیگار میکشی! فقط به خودت آسیب میزنی.
مرد نیمنگاهی به پسر داد و دود رو از دهنش بیرون داد؛ با لحنی سرد جواب داد.
-عه؟ اونوقت از کی تاحالا من برات مهم شدم؟ به تو هیچ ربطی نداره بچه!
پسر با شنيدن اين حرف مرد اخم کرد.
مرد که تازه متوجه تیشرت و پیژامه ی خودش تو تنِ تهیونگ شده بود، ته دلش کمی تعجب کرد، ولی باید ظاهرش رو بیاهمیت نگه میداشت.
+گفتم بزارش کنار، جونگکوکا..
مرد آهی کشید و سیگارش رو روی زمین انداخت و در حالی که هنوز نشسته بود، با لگدی اونو خاموش کرد.
-بیا، حالا خوشحال شدی؟
پسر آهی کشید.
+باید یچیزی بهت بگم..
-چیو؟ اینکه سوجینو حامله کردی و هفته ی بعد میخواین ازدواج کنید، یا اینکه چقدر عاشق سوجینی؟
مرد با لحنی سرد و تمسخرآمیز گفت و بعدش به همون حالت مسخره کردن، خندید.
پسر با شنيدنِ حرف مرد، ابروهاش در هم رفت و نقی زد و سریع اعتراض کرد.
+نخیرم! خفه شو!
این طولانی ترین صحبتی بود که درحین این اتفاقات اخیر داشتند.
پسر ادامه داد؛
+جونگکوک، لطفا. فقط به حرفام گوش بده، و بعدش اگه حالت ازم بهم خورد، بدونِ هیچ تردیدی منو از خونت پرت کن بیرون، و منم قبولش میکنم. ولی فقط نیاز دارم که به حرفام گوش بدی، فکر میکردم این کار اسونه، ولی نگهداری این راز توی قلبم، سختر از اون چیزیه که فکر میکردم!
مرد که حالا با شنیدن حرفهای پسر، کنجکاو شده بود، دست به سینه نشست.
-میشنوم؟
پسر با کمی تردید، به مرد نگاه کرد. نمیدونست چشکلی بگه..
شروع کرد؛
+جئون جونگکوک من... من... عاشقتم. دوستت دارم، به جرأت میتونم بگم که زندگیم توی چشمات خلاصه میشه، حتی نمیدونم چشکلی توصیفش کنم.. احساسم بهت انقدر زیاده که حتی در کلمات نمیگنجه؛ فقط میتونم بگم که میخوام مال تو باشم، باهات بخندم و گریه کنم، میخوام... من.. جونگکوک دوستت دارم! و این عشق گناهه، چون ما همجنسیم. و...
مرد که تا الان داشت به صحبت های پسر کوچیکتر، با چشمای اشکی و متعجب گوش میداد، آروم لب پایینش رو گاز گرفت تا از سرازیر شدنِ اشکهاش جلو گیری کنه. یعنی پسر هم تمام مدت همون حسی که اون بهش داشته رو بهش داشته؟ داشت خواب میدید؟
خواست حرفی بزنه و باید بغضش رو پنهان میکرد، ولی مگه لرزش صداش میزاشت؟
-داری باهام شوخی میکنی؟ ها؟ امکان نداره..
پسر به پایین نگاه کرد، فکر میکرد مرد ازش ناامید شده.
+من درک میکنم اگه حالت ازم بهم میخوره و میخوای گورمو گم کنم ول-...
مرد حرف پسر رو قطع کرد.
-اگه انقدر عاشقمی، دلیل این رفتارای اَخیرت چی بود؟ فکر نمیکنم آدم کسی که عاشقشه رو ایگنور کنه باهاش مثل گوه رفتار کنه و بره با...
+سیگار نکش.. خوشم نمیاد وقتی که سیگار میکشی! فقط به خودت آسیب میزنی.
مرد نیمنگاهی به پسر داد و دود رو از دهنش بیرون داد؛ با لحنی سرد جواب داد.
-عه؟ اونوقت از کی تاحالا من برات مهم شدم؟ به تو هیچ ربطی نداره بچه!
پسر با شنيدن اين حرف مرد اخم کرد.
مرد که تازه متوجه تیشرت و پیژامه ی خودش تو تنِ تهیونگ شده بود، ته دلش کمی تعجب کرد، ولی باید ظاهرش رو بیاهمیت نگه میداشت.
+گفتم بزارش کنار، جونگکوکا..
مرد آهی کشید و سیگارش رو روی زمین انداخت و در حالی که هنوز نشسته بود، با لگدی اونو خاموش کرد.
-بیا، حالا خوشحال شدی؟
پسر آهی کشید.
+باید یچیزی بهت بگم..
-چیو؟ اینکه سوجینو حامله کردی و هفته ی بعد میخواین ازدواج کنید، یا اینکه چقدر عاشق سوجینی؟
مرد با لحنی سرد و تمسخرآمیز گفت و بعدش به همون حالت مسخره کردن، خندید.
پسر با شنيدنِ حرف مرد، ابروهاش در هم رفت و نقی زد و سریع اعتراض کرد.
+نخیرم! خفه شو!
این طولانی ترین صحبتی بود که درحین این اتفاقات اخیر داشتند.
پسر ادامه داد؛
+جونگکوک، لطفا. فقط به حرفام گوش بده، و بعدش اگه حالت ازم بهم خورد، بدونِ هیچ تردیدی منو از خونت پرت کن بیرون، و منم قبولش میکنم. ولی فقط نیاز دارم که به حرفام گوش بدی، فکر میکردم این کار اسونه، ولی نگهداری این راز توی قلبم، سختر از اون چیزیه که فکر میکردم!
مرد که حالا با شنیدن حرفهای پسر، کنجکاو شده بود، دست به سینه نشست.
-میشنوم؟
پسر با کمی تردید، به مرد نگاه کرد. نمیدونست چشکلی بگه..
شروع کرد؛
+جئون جونگکوک من... من... عاشقتم. دوستت دارم، به جرأت میتونم بگم که زندگیم توی چشمات خلاصه میشه، حتی نمیدونم چشکلی توصیفش کنم.. احساسم بهت انقدر زیاده که حتی در کلمات نمیگنجه؛ فقط میتونم بگم که میخوام مال تو باشم، باهات بخندم و گریه کنم، میخوام... من.. جونگکوک دوستت دارم! و این عشق گناهه، چون ما همجنسیم. و...
مرد که تا الان داشت به صحبت های پسر کوچیکتر، با چشمای اشکی و متعجب گوش میداد، آروم لب پایینش رو گاز گرفت تا از سرازیر شدنِ اشکهاش جلو گیری کنه. یعنی پسر هم تمام مدت همون حسی که اون بهش داشته رو بهش داشته؟ داشت خواب میدید؟
خواست حرفی بزنه و باید بغضش رو پنهان میکرد، ولی مگه لرزش صداش میزاشت؟
-داری باهام شوخی میکنی؟ ها؟ امکان نداره..
پسر به پایین نگاه کرد، فکر میکرد مرد ازش ناامید شده.
+من درک میکنم اگه حالت ازم بهم میخوره و میخوای گورمو گم کنم ول-...
مرد حرف پسر رو قطع کرد.
-اگه انقدر عاشقمی، دلیل این رفتارای اَخیرت چی بود؟ فکر نمیکنم آدم کسی که عاشقشه رو ایگنور کنه باهاش مثل گوه رفتار کنه و بره با...
۱۵.۷k
۲۴ مرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۶۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.